ستیزه کردن. لجاج کردن. لجاجت کردن. ستهیدن. رجوع به لج و لجاج شود: او (مؤذن بدآواز) ستیزه کرد و لج بی احتراز گفت در کافرستان بانگ نماز. مولوی. هر چه میگفت لله لج میکرد دهنش را به لله کج میکرد. ایرج میرزا
ستیزه کردن. لجاج کردن. لجاجت کردن. ستهیدن. رجوع به لج و لجاج شود: او (مؤذن بدآواز) ستیزه کرد و لج بی احتراز گفت در کافرستان بانگ نماز. مولوی. هر چه میگفت لَلَه لج میکرد دهنش را به لله کج میکرد. ایرج میرزا